سلام .....
پنجه در پنجه بیا تا افکنیم ...
سنگمان را با هم امشب وا کَنیم .....
حرفِ من با توست ای یارب شِنو ...
راضی ام کُن یا بزن طرحی زِ نو .....
آمدن یا خلقتم با من نبود ...
تا که حُکمت این شد آیم در وجود .....
آنچه کردی با نخستین جدِّ من ...
ظلم بر آدم بُد و شد غصّهء بی حَدِّ من .....
آفریدی آدمی از آب و گِل ...
خود بگو نادِم نِه ای زین بازیِ : " انسان خِجِل " ...؟؟
بر دَمیدی روح خود در جانِ او ...
جُفت او حوّا نمودی ، تا شُدَش ایمانِ او .....
جایِگاهِ این دو ، فردوسِ بَرین را ساختی ...
نَردِ لجبازی تو با ابلیس در این آفرینش باختی ...!!
گفتی ای شیطان برو وسواس شو در کارشان ...
برحَذَر کردم زِ گندم یا که سیب این جفت را ،
پس بده آزارشان .....
قصدت از بازی چه بود ای بی رقیب .!؟
رنجِ انسان با شروعِ یک فریب ..!!؟
آدمی گندم گزید و سیب را ...
حُکمِ او تبعید دادی بر زمین و تا ابد آسیب را ..!!!
" ه.م غروب "
پایان قسمت اول .....
ادامه دارد ..............................
نظرات شما عزیزان:
montazera
شکایت شما را از حضرت دوست خواندم
شکوه در قالب سروده ای زیبا
اگر عمری باشد ادامه ی آن را هم می خوانم و لذت می برم ...
آرزو می کنم و می دانم که حق یاور بندگان خوبی همچون شما هست ..
امید که نتیجه ی این امتحان سخت برای شما موفقیت و سربلندی باشد
پیروز باشید ..... یا حق ....
:: برچسبها: آفرینش , طرح نو , خلقت , حُکم , آدم و حوّا , غصّه , ظلم , خجالت , فردوسِ بَرین , گندم , سیب , آزار , بازی , فریب , تبعید , زمین , آسیب , جُفت , شیطان , بی رقیب , ایمان , دل درد غروب , ,